صفحه اصلی | عناوین مطالب | تماس با من | پروفایل | قالب وبلاگ
روی قلبی نوشته بودند:
شکستنی است مواظب باشید
ولی من
روی قلبم نوشتم :
شکسته است ، راحت باشید...
من نه عاشق بودم ،
نه محتاج نگاهی كه بلغزد بر من ،
من خودم بودم و یک حسه غریب ،
كه به صد عشق و هوس می ارزد...
مــن از تــــکرار ِ نـــام ِ تــو
در قـــلـــب ِ خــویــــش
هـــزار شــــــعر
ميسازم... تــو
بـه ایـــن
دست سازه هـــای ِ مــن
نخـند !!!
عشق را
صادقانه
بـــــاور کــــن...
پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :
شما چطور 60 سال با هم زندگی کردید؛
گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که؛
وقتی چیزی خراب می شد؛
تعمیرش می کردیم نه تعویضش ...!
ضریح عشق
به اشتیاق نگاهش ز خود گسستم ورفتم
کنار خاطره هایم کمی نشستم و رفتم
کسی به لهجه عشق نخواند شعر سکوتم
و چشم به همه بدها دوباره بستم و رفتم
برای آنکه دلم را به جنس عشق بسازم
میان آینه ها در خود شکستم و رفتم
ز راه اشک گذشتم به چشم عشق رسیدم
وبر ضریع نگاهش دخیل بستم و رفتم
بی قرار توام
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
دردلم هستی وبین من وتوفاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسئله دوری و عشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست
شعر تو را یکبار دیگر میسرایم
شاید که باشد آخرین بار ای
برای دلم ...
یه وقتایی مادری مهربون میشم ...
دست نوازش برسرش میکشم ...
میگم: غصه نخور ... میگذره ...
برای دلم ...
یه وقتایی پدر میشم ...
سرش داد میزنم و میگم: بسه دیگه بزرگ شدی ...
یه وقتایی هم باهاش دوست میشم ...
دستشو میگیرم و میبرمش به باغ آرزوهام ...
دلم ، از دست من خسته است ...
بیا آخرین شاهکارت را بیبین
مجسمـه ای با چـشمانی باز
خیره به دور دست
شاید شرق،شاید غرب
مبهوت یک شکست،
مغلوب یک اتفاق
مصلوب یک عشق،
مفعول یک تاوان
خرده هایش را باد دارد می برد
و او فقط خاطراتش را محکم بغل گرفته…
بیا آخرین شاهکارت را بیبین
مجسمه ای ساخته ای به نام «من» !
چند لحظه صبر کن نرو...
خیلی چیزا رو جا گذاشتی
خاطراتتو...
قول و قرارتو...
عکستو...
عطرتو...
عشقتو...
من بی تو اینا رو میخوام چیکار؟
بی تو شبو روزم فرقی نداره دنیام تاریکه
مگه بدون توهم میشه زندگی کرد؟
نه...
تو نفس منی بدون تو میمیرم...
كــــــــــمي دروغ بگو پينوكيو....
دروغ های تو قـــــــابل تحمل تر بــــــــــــــود !
به خـــــــاطر کودکی بـــــــود و شیطنت ...
به خاطر این بـــــــود که دنیـــــــای آدمها را تجربـــــــه نکرده بـــــــودی
که بـــــــبینی یک دروغ ،چه ها میکنـــــــد !
این جا آدمها دروغشـــــــان به بـــــــهای یک زندگـــــــی تمام میشود !
... ... به بهای یک دل شکستـــــــن !
اینجا دروغ ها باعث مرگـــــــ عشق و اعـــــــتماد میشود !
اين جا آدم ها دروغ هاي شاخ دار مي گويـــــــند
بعد دماغ دراز خود را جراحـــــــي پلاستيـــــــك مي كنند !!!.......
خدایــــــــــــا التمـــــــــــاست مــــــی کنـــــــــم
همــــــه دنیــــــــــایـــــــت ارزانــــــــــیِ دیگــــــــــــران !
ولــــــــــــــــی ;
...
آنــکـــــــــــه دنـیــــــــــایِ من اســــــــــت
... مـــــــــــــــــــــالِ دیــگـــــــــــری نبــــــــــاشـــد
عشق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده با چشمان تر
عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی در جهان رسوا شدن
عشق یعنی سست و بی پروا شدن
عشق یعنی سوختن با ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی همچون من شیدا شدن
عشق یعنی قطره دریا شدن
عشق یعنی یک شقایق غرق خون
عشق یعنی درد محنت در درون
عشق یعنی سوز نی آه وشبان
عشق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده با چشمان تر
عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی در جهان رسوا شدن
عشق یعنی سست و بی پروا شدن
عشق یعنی سوختن با ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی همچون من شیدا شدن
عشق یعنی قطره دریا شدن
عشق یعنی یک شقایق غرق خون
عشق یعنی درد محنت در درون
عشق یعنی سوز نی آه وشبان
نمیدانم ; این عمر تو دانی به چه سانی طی شد؟
پوچ و بس تند چنان باد دمان !
همه تقصیر من است ...
|