صفحه اصلی | عناوین مطالب | تماس با من | پروفایل | قالب وبلاگ
کاش آسمان حرف کویر را می فهمید
و اشک خود را نثار گونه های خشک کویر می کرد.
کاش دل ها آنقدر خالص بودند که دعاها قبل پایین آمدن دست ها مستجاب می شدند.
کاش مهتاب با کوچه های تاریک شب آشناتر بود.
کاش بهار آنقدر مهربان بود که باغ را به دست خزان نمی سپرد.
کاش در قاموس غصه ها شکوه لبخند در معنی داغ اشک گم نمی شد.
کاش مرگ معنای عاطفه را می فهمید.
کاش کاش کاش ...
یه دختر کور توی این دنیای نامرد زندگی می کرد، این دختر یه دوستی داشت که عاشق اون بود.
دختر همیشه می گفت: اگه من چشمامو داشتم و بینا بودم،همیشه با اون می موندم.
یه روز یه پسر پیدا می شه که به اون دختر چشماشو بده.
وقتی که دختر بینا شد دید که دوستش کوره.
بهش گفت: من دیگه تو رو نمی خوام،برو ...
پسر با نارحتی رفت و یه لبخند تلخ بهش زد و گفت:
من میرم فقط
مواظب چشمای من باش...
ماندم و تکیه گاهی شدم برای خستگی دیگران.
حالا خیلی خسته ام؛خیلی زیاد.خسته با چشم هایی که دیگر اشک هم نمی ریزد.
یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی
تعطیل است
وبچسپانی پشت شیشه افکارت
باید به خود استراحت بدهی
دراز بکشی
دستهایت را زیر سرت بگذاری
و به اسمان خیره شوی وبی خیال سوت بزنی
در دلت بخندی به تمام افکاری
که پشت شیشه ذهنت صف کشیده اند
ان وقت به خودت بگویی که
بگذار منتظر بمانند
دختری کنجکاو میپرسید:
ایها الناس عشق یعنی چه؟
دختری گفت: اولش رویا
آخرش بازی است و بازیچه
مادرش گفت: عشق یعنی رنج
پینه و زخم و تاول کف دست
پدرش گفت: بچه ساکت باش
بی ادب! این به تو نیامده است
رهروی گفت: کوچه ای بن بست
سالکی گفت: راه پر خم و پیچ
در کلاس سخن معلم گفت:
عین و شین است و قاف، دیگر هیچ
دلبری گفت: شوخی لوسی است
تاجری گفت: عشق کیلو چند؟
مفلسی گفت: عشق پر کردن
شکم خالی زن و فرزند
شاعری گفت: یک کمی احساس
مثل احساس گل به پروانه
عاشقی گفت: خانمان سوز است
بار سنگین عشق بر شانهشیخ گفتا:گناه بی بخشش
واعظی گفت: واژه بی معناست
زاهدی گفت: طوق شیطان است
محتسب گفت: منکر عظما ست
قاضی شهر عشق را فرمود
حد هشتاد تازیانه به پشت
پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت
رهگذر گفت: طبل تو خالی است
یعنی آهنگ آن ز دور خوش است
باران گفت: از آن بپرهیزید
توی آن قیل و قال من دیدم
طفل معصوم با خودش می گفت:
من فقط یک سوال پرسیدم!
0oO0ooo حباب...
شـــــــــرو ميكني حبـــاب ساختن..
خوشحــــــــالي...عشقتو باتمام احساست ميذاري تويه حبابو از دور بهش خيره ميشي...
اونقد حباب ميسازي تا خسته ميشي..
ميري طرف عشقت وقتي حبابو ميتركوني ميبينـــــــــي...
اون فقط يه حباب خــــــــــــــــــــــــــاليه...
توخيره به" تصويـــــــــــر"عشقت تو حباب بودي....
از دستــــــــش دادي...
به همين راحتــــــــــــــــــــــــــــي...
هيچوقت رو عشقت ريســـــك نكن
مرد نصفه شب در حالی که مست بوده میاد خونه و دستش می خوره به کوزه ی سفالی گرون قیمتی که زنش خیلی دوستش داشته، میوفته زمین و میشکنه مرد هم همونجا خوابش می بره...
زن اون رو می کشه کنار و همه چیو تمیز می کنه...
صبح که مرد از خواب بیدار میشه انتظار داشت که زنش جر و بحث و شروع کنه و این کارو تا شب ادامه بده ...
مرد در حالی که دعا می کرد که این اتفاق نیوفته میره اشپزخونه تا یه چیزی بخوره ...
که متوجه یه نامه روی در یخچال می شه که زنش براش نوشته...
زن : عشق من صبحانه ی مورد علاقت روی میز آمادست ...
من صبح زود باید بیدار می شدم تا برم برای ناهار مورد علاقت خرید کنم...
زود بر می گردم پیشت عشق من
دوست دارم خیلی زیاد....
مرد که خیلی تعجب کرده بود
میره پیشه پسرش و ازش می پرسه که دیشب چه اتفاقی افتاده بود؟
پسرش می گه : دیشب وقتی مامان تو رو برد تو تخت خواب که بخوابی و شروع کرد به اینکه لباس و کفشت رو در بیاره تو در حالی که خیلی مست بودی بهش گفتی ...
هی خانوووم ، تنهااااام بزار ، بهم دست نزن...
من ازدواج کردم...
ب... غ ...ض
دیشب از دلتنگیت بغضی گلویم را شکست
گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست
من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل
تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست
به مردان اینجا نگاه مکن… اسمشان مرد است
من اگر خوردم زمین به نامردی همین مردان بود…
زمین مرد بود که مرا بلند کرد …
خودت را زمین بزن ؛ اما دست مردان اینجا را نگیر
برای "تظاهر" به "دلبستگی" دیگر بهانهای ندارم
چقدر غریب و مبهم...
چه حس مشکوکی...
من و او دیگر "ما" نیستیم... و من حتی دلتنگش نمیشوم
انگار تمام آن روزها کابوس شکنجهای مزمن برای روح بی قرار و سر
کش من بود
هوای دو نفره بارانی ...
می طلبد که تنها نباشی....
دستی را بفشاری...
سینه ای را گرم کنی...
در آغوشی گم شوی...
محو شوی در عشقی پایدار....
خدایا...
دلم نمی آید بگویم لعنت بر باران....
من تنهایم...
گناه عشاق دلداده چیست؟؟
دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونیكه عاشـق شده بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوری تو كار تو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
برای فاتحه بهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتی میگفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازی عشـــــقو بلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نمیكنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاكیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاریكــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم
دوسـت ندارم چشمای مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تیر خـــــــــــــــــلاص رو
ازاون كه عاشقـــت بود
بشنواین التماس رو
ــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــ
ـــــــــــ
ـــــــ
گـریـه...
شاید زبان ضعف باشــد؛
شاید خیلـــی کودکانه...
شاید بی غرور...
اما هروقت گونه هایم خیس می شود می فهمم
نه ضعیفـم،
نـه یک کودکـم؛
بلکــــه پُـــر از احساســــــم...
عاشق عاشق تر
نبود در تار و پودش دیدی گفت عاشقه عاشق
@@@@@@@ نبودش @@@@@@@@@
امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه ، تموم خونه دیدار این خونه
فقط خوابه ، تو که رفتی هوای خونه تب داره ، داره از درو دیوارش غم
عشق تو می باره ، دارم می میرم از بس غصه خوردم ، بیا بر گرد تا ازعشقت
نمردم، همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت، دیدی رفت ودل ما رو سوزوندش
حیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن، به جای کفتر و گنجشک کلاغای
سیاه پوشن ، چراغ خونه خوابیده توی دنیای خاموشی ، دیگه ساعت رو
طاقچه شده کارش فراموشی ، شده کارش فراموشی ، دیگه بارون نمی
باره اگر چه ابر سیاه ، تو که نیستی توی این خونه ، دیگه آشفته
بازاریست ، تموم گل ها خشکیدن مثل خار بیابون ها ، دیگه از
رنگ و رو رفته ، کوچه و خیابون ها ،،، من گفتم و یارم گفت
گفتیم و سفر کردیم،از دشت شقایق ها،با عشق گذرکردیم
گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو
به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری
گفتم که تو می دونی،سرخاک
تو می میرم ، ولی
تا لحظه مردن
نمی گیرم
از دل