سوختن واژگان را هنگامی که
اسم هایمان کنـــار هم قرار گرفتند با چشمـــانم دیدم
حتی واژگــــــان هم تحمـــل گرمـــای عشقــــــمان را نداشتند
واژگان هم به بزرگی عشقمان حسودیشان شد و اتش گرفتند
این چه عشقیست که خدای مهربان در دلهایمان قرار داد
مهـــری از جنـــس مهربـــانی فرشتـــگان
عشقی بـــه زیبایی
گلـــها
عشقی به پاکی
قطرات شبنـــم سحرگاهان
عشقی به زلالی اب روان چشمه ساران بهار
مهری از جنس افتاب
مهری بی انـــدازه وبی پایان
چقدر از حرم نفـــس هایت سرمستم
چقدر گرمی نفس هایت گرمابخش سردی وجودم شده
می خواهم "دوستت دارم " را فریاد بکشم
انچنـــان که گـــوش تمــــــام کائنـــات را از این کلمه پر کنم
تا تمامی گل ها حسودیشان شود که ملکه یشان مال من است
تا تمامی ستارگان قدر بدانند که روشناییشان را از ماه من دارند
تا تمامی گلها بدانند عطر خوششان را از نفس های تو دارند
تا تمامی ادمیان بدانند که زنده به نفس های
توام عشـــق ابدی من
اریـــا
نظرات شما عزیزان: